شهید احمد دهقانی احمدآبادی

توسط ژوئن 15, 2015شهدا, منطقه شلمچه

مقام معظم رهبری: هیچ چیزی بالاتر از این نیست که انسانی به دست خود، با اراده و اختیار خود، جان و هستی خود را فدای یک آرمان بزرگ و والای الهی بکند.


شهید
احمد دهقانی‌ احمدآبادی:
شما را به‌ نماز سفارش‌ می‌کنم. از نهج‌البلاغه‌‌ و قرآن‌ جدا نشوید و از گناهان‌ دوری‌ کنید.

شهید احمد دهقانی‌ احمدآبادی

اطلاعات شخصی شهید

  • نام ونام خانوادگی: احمددهقانی‌احمدآبادی
  • نام پدر: عبدالحسین
  • تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۱۰
  • محل زندگی: احمدآباداردکان
  • میزان تحصیلات: اوّل‌راهنمایی
  • محل تحصیل: دبستان احمدی و راهنمایی‌ابوریحان‌احمدآباد
  • وضعیت تاهل: مجرّد
  • حرفه: کاشی‌کار
  • نام عملیات: رمضان
  • تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۲۳
  • محل شهادت: شلمچه
  • نحوه شهادت: به‌جاماندن‌درمنطقه
  • تاریخ صورت قبر: ۱۳۸۳/۰۲/۰۳(پس‌از۲۲سال‌)
  • محل صورت قبر: گلزارشهدای‌احمدآباد
  • تاریخ خاکسپاری :۱۳۹۲/۱/۲۵ (پس از ۳۰ سال و۹ماه)
  • سن: ۱۷سال‌و۳ماه‌و۱۳روز
  • سمت در جبهه: تک‌تیرانداز
  • نام یگان: تیپ‌نجف‌اشرف
  • تعداد دفعات شرکت در جبهه: ۱دفعه به مدت ۲ماه‌و۲۴روز

زندگی نامه شهید احمد دهقانی‌ احمدآبادی

در دهم فروردین‌ماه سال ۱۳۴۴ هجری شمسی در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز در احمدآباد اردکان، فرزندی پا به عرصه‌ی وجود نهاد که بعدها شمعی شد فروزان، فرا راه آنان که تصمیم دارند آزاده باشند و با آزادگی زندگی کنند.

خانواده‌ی عبدالحسین دهقانی نام رسول گرامی اسلام (ص) احمد را برای او انتخاب کردند و به تربیتش همت گماشتند. گویا به آن‌ها الهام شده بود که این کودک سرنوشتی دیگر خواهد داشت.

پدر متدین با دسترنج حاصل از کار سخت کشاورزی و مادر متعهدش باتربیتی صحیح و ولایت مداری او را پرورش دادند و آماده‌ی خدمت برای اسلام نمودند. او سومین فرزند خانواده بود.

۶ ساله بود که به مدرسه رفت. دوره‌ی ابتدایی را در دبستان احمدی احمدآباد با موفقیت به پایان رساند. سپس وارد مدرسه‌ی راهنمایی ابوریحان شد و پس از دو سال تحصیل، مشکلات زندگی و اقتصادی خانواده،‌ او را بر آن داشت تا تحصیل را رها و به حرفه و شغل بنّایی روی آورد. احمد رشته‌ی کاشی‌کاری را انتخاب کرد و خدمت به مردم را از این طریق شروع نمود. در کارهای خانه به مادر و در کار بیرون و کشاورزی کمک‌کار پدر بود.

در پیروزی انقلاب اسلامی ایران، کودکی ۱۳ ساله بود. با این‌که سن و سالی نداشت، همراه والدین و مردم منطقه در مراسم مذهبی و انقلاب شرکت داشت. اهل نماز، مسجد، مجلس عزاداری امام حسین (علیه السّلام)، مراسم دعا و قرآن بود. بی‌آزار بود و همه دوستش داشتند.

۱۷ ساله بود که تربیت صحیح و لقمه‌ی حلال و شیر پاک موجب شد که نسبت به نیاز جبهه‌های جنگ احساس تکلیف کند؛ لذا در بسیج ثبت‌نام کرد و آموزش نظامی را فراگرفت. سپس سنگر نشینی عشق را برگزید و حضور در جبهه و سنگرهای عزت و شرف را بر آغوش خانواده و بستر نرم ترجیح داد.

مدّت ۲ ماه و ۲۴ روز با بعثیان متجاوز جنگید و سرانجام در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۳ در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه و در عملیات رمضان به شدّت مجروح شد. به علّت آتش پرحجم دشمن و اوضاع نامناسب منطقه، امکان انتقال پیکر پاکش به پشت جبهه میسّر نگردید و به تأسّی از ارباب بی کفن خویش، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) جسم پاکش در صحرا و آفتاب ماند. چشم‌انتظاری پدر و مادر و عزیزانش آن‌قدر به طول انجامید تا مسئولین بنیاد شهید او را به‌عنوان شهید مفقود و جاویدالاثر اعلام نمودند.

در تاریخ ۱۳۸۳/۲/۳ خانواده‌ی چشم‌انتظارش چون از بازگشت جسم پاک لاله‌ی پرپرشان ناامید شدند، پس از ۲۲ سال چشم‌انتظاری، ناباورانه، رضایت دادند، در گلزار شهدای احمدآباد اردکان به یاد عزیز سفرکرده‌شان، صورت قبری بسته شود تا اثر و نشانه‌ای باشد برای هدایت آنان که عاشق آزادگی و شهادت‌اند. با همه‌ی این تفاسیر، خانواده‌ی شهید دهقانی باز امیدوار بودند و منتظر تا اینکه عزیز سفرکرده‌شان، پس از ۳۱ سال در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ با میزبانی چهار مهمان، شهید گمنام، به‌طور ناشناس وبی خبر و سرزده به وطن بازگشت. شرح ماوقع از زبان سرهنگ دهقانی برادر شهید، فرمانده وقت سپاه پاسداران شهرستان اردکان عیناً در ذیل تقدیم می‌دارد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

شهید گمنامی که خود میزبان ۴ شهید دیگر بود

(شرح واقعه): روند شناسایی شهید احمد دهقانی از زبان برادرش سرهنگ پاسدار علی دهقانی

اواخر فروردین سال ۱۳۹۲ بود که مسئله اختصاص چند شهید گمنام به شهرستان اردکان مطرح شد. البته موضوع از سال ۱۳۹۱ بحث و پیگیری شده بود و حتی جای خاک‌سپاری هم توسط سردار باقر زاده در ایام عید تعیین‌شده بود

دو روز مانده به آمدن شهدا لیست شهدا را در سپاه مشاهده کردم. ۴ شهید مربوط به عملیات والفجر ۸ منطقه عملیاتی فاو و یک شهید مربوط به عملیات رمضان و منطقه عملیاتی پاسگاه زید و سن ۱۸ سال بود در همان لحظه بود که احساس خوبی نسبت به آن شهید پیدا نمودم و به آقای امامی گفتم مشخصات این شهید با برادر من کاملاً شباهت دارد. مسئله گذشت تا روز استقبال که خیلی روز عجیبی بود بارش آن باران الهی و انتظار مردم برای آوردن میهمانان عزیزشان در آن روز حس خوبی که در من ایجادشده بود همچنان وجود داشت به‌طوری‌که در شب وداع با شهدا در مصلا برای عرض ارادت به شهدا و بالأخص آن شهید آمدم که حضور نداشت و به یزد رفته بود و فردای آن روز که مصادف با شهادت بی‌بی دوعالم فاطمه زهرا (س) بود (۹۳/۱/۲۵)

بالباس رسمی برای تشییع‌جنازه مراجعه کردم و رفتم سراغ همان شهید. بسیجیان جلوتر از من و سایر پاسداران آن شهید را احاطه کرده و گفتند قرار است ما تشییع کنیم من هم به یکی از دوستان که حضور داشت گفتم به همان دلیل که مشخصات تشابه دارد، من احتمال می‌دهم که برادرم باشد. پس سفارشی تشییع کنید در طول مسیر عقب همان تابوت شهید حرکت کردم. تا محوطه خاک‌سپاری که مسئول انتظامات بودم موضوع را به یکی از بچه‌های حفظ آثار گفتم و ایشان هم پیشنهاد به خاک‌سپاری آن شهید را به من دادند ولی چون قبلاً فرزندان شهدا انتخاب‌شده بودند من قبول نکردم یکی از برادران که از یزد آمده بود مرتب ما را جابجا می‌کرد و چند بار به من گفت شما بروید آن‌طرف که بنده در جواب ایشان گفتم جای من همین‌جاست چون هم مسئول انتظامات این قسمت (بالاسر شهدا) هستم و هم اینکه شهید وسطی برادر من است که ایشان دیگر حرفی نزدند و در پایان برنامه از او معذرت‌خواهی نمودم وقتی کار خاک‌سپاری تمام شد مجری برنامه آقای عیدانی اعلام نمودند که یکی از همشهریان خواب‌دیده‌اند که یکی از شهدا اهل شهرستان اردکان است. احساس درونی من به سمت یقین بیشتر شد وقتی از او پرسیدم جریان خواب چیست و چه کسی دیده ایشان گفتند نمی‌دانم یکی از بچه‌های کوشکنو در میدان شفق این را به من گفتند موضوع خواب باعث شد من همچنان در فکر باشم تا شب که آقای امامی با من تماس گرفتند و گفتند آقای رضایی همکار خودمان هم خوابی دیده‌اند و خود ایشان خواب را برای من تعریف کردند.

اصل جریان خواب:

«دو روز مانده به آوردن شهدا خواب دیدم که ۵ شهید گمنام برای شهرستان آورده‌اند شهدا در محل سپاه روی‌هم گذاشته‌شده بود به‌این‌ترتیب که دوتادوتا روی‌هم قرار داشت و تابوت یک شهید هم‌روی تابوت این ۴ شهید در وسط قرارگرفته بود.

جلوی تابوت شهدا نوشته بود شهید گمنام ولی شهیدی که بالا قرار داشت علاوه بر شهید گمنام مشخصات هم داشت و من در عالم خواب دهقان آن را دیدم در عالم خواب به من گفته شد که این شهید برادر همکار شما در سپاه است سپس توسط سید جلال میر قانعی و فرزندش که هر دو پاسدار هستند تشییع شد.

خواب از ذهن من رفته بود وقتی‌که مادرم قضیه مطرح‌شده توسط آقای عیدانی را مطرح کرد من هم گفتم که خواب‌دیده‌ام.» پس از شنیدن خواب آقای رضایی قضیه برای ما قطعی شد و موضوع با امام‌جمعه محترم مطرح شد که ایشان گفتند باید مستندات را جمع‌آوری و پیگیری نمایید حتی موضوع را با شیخ راهب محمدی روحانی و امام جماعت مسجد احمدآباد مطرح کردم ایشان گفتند این‌ها خواب نیست و الهام است و باید پیگیری نمایید.

از مراسم هفتم شهدا پیگیر مسئله از سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس یزد شدم که عزیزان باراهنمایی بنده به تهران و هماهنگی خودشان با ستاد کل (کمیته تفحص مفقودین) قول پیگیری دادند. البته هم یزد و هم تهران تأکید داشتند صرف خواب نمی‌توان استناد کرد و موضوع باید علمی ثابت شود من هم با تماس با تهران و دریافت برگه‌های مربوطه و نحوه نمونه‌گیری خون در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۸ نمونه خون مادر و خودم را با برگه‌های مربوط به تهران ارسال کردم تمام تلاش‌ها و پیگیری‌های صورت گرفته برای مشخص شدن موضوع در چهلم شهدا فایده نداشت (البته من تأکید داشتم که فقط با همین شهید موضوع تطابق صورت گیرد به علت شواهد موجود بر بودن موضوع) در ضمن در روز خاک‌سپاری من علت در وسط قرار گرفتن این شهید را جویا شدم و گفتم چون شهید عملیات رمضان بود که عزیزان پاسخ دادند خیر، ما بر اساس سن، شهدا را مرتب کردیم یکی ۱۷ سال، دو تا ۱۸ سال، یکی ۱۹ سال و یکی هم ۲۰ سال نمی‌دانیم چطور شد که این شهید (۱۸ سال) در وسط قرار گرفت بله به همین دلیل که او میزبان بود و این ۴ شهید میهمان او در شهرستان اردکان.

در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱ بود که با تهران تماس گرفتم و آن‌ها گفتند شواهدی مبنی بر تطابق DNA مادر و شما با همان شهید که مدنظر بود پیداشده و ۵۰ درصد حل است، امّا باید بررسی‌ها کامل شود و کتباً اعلام گردد. در تاریخ ۹۲/۴/۱۰ بود که از یزد تماس گرفته شد و موضوع قطعی شدن نام احمد دهقانی احمدآبادی برای یکی از شهدای گمنام میدان امام خمینی (ره) به من خبر داده شد.

و من جز زیبایی برای این دو ماه و اندی زمان از خاک‌سپاری تا لحظه مشخص شدن و نامدار شدن یکی از شهدا ندیدم و شهیدان بار دیگر زنده‌بودن خود و حقانیت راهشان را به ما نشان دادند.

و ما هم انشا الله ادامه‌دهنده راه امام و شهدا بودیم و هستیم و می‌مانیم.

علی دهقانی احمدآباد ۱۳۹۲/۴/۲۰

وصیت نامه شهید بزرگوار

بسم الله الرحمن الرحیم
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون

ای مردم گمان نکنید آنهایی که کشته شده اند زنده اند بلکه زنده اند و در نزد خدای خود روزی می خورند . با درود فراوان به رهبر انقلاب اسلامی ایران امام امت خمینی بت شکن سلام عرض می نمایم و درود فراوان به رزمندگان اسلام و سلام فراوان به شهیدان به خون خفته وصیت نامه خود را شروع میکنم خدایا تو شاهدی که چیزی عزیزتر از جانم ندارم تا فدای اسلام و قران کنم پروردگارا تو خود یار و یاور امام امت خمینی بت شکن باش من از خانواده و دوستانم سفارش میکنم تا خون در رگ دارند پیرو خط امام باشند از شما می خواهم که پس از شهادتم گریه و زاری نکنید و برای من مجلس مجللی نگیرید بلکه خوشحال باشید زیرا من پیروز شدم و به آرزوی خود رسیدم و امیدوارم برادران و دوستانم بعد از من با پایداری خود مرز و بوم این کشور اسلامی را از دست دشمنان پلید و کافر پاک گرداند شما را به نماز سفارش می کنم از نهج البلاغه و قرآن جدا نشوید و از گناهان دوری کنید مادر هر وقت بیاد من افتادید و خواستید گریه کنید و یا بر سر قبرم بیاید آن لحظه به فکر حسین (ع) باشید که در آن زمان چگونه با یزید برای آزادی مسلمانان از زیر سلطه ، خود و فرزندانش را دو دستی تقدیم حق تعالی نمود مادر عزیزم لباسهای مرا بر میخهای دیوار آویزان کن چون که من نمرده ام بلکه زنده ام و این را بدانید که فرزندی که در راه خدا شهید شده باعث سرفرازی است وا سلام با این خونها پایدار است ما باید خون وخونها بدهیم تا بتوانیم حقانیت اسلام را ثابت کنیم و اگر من به شهادت که آرزوی دیرینه ام است رسیده ام من را در زادگاه خویش احمد آباد دفن کنید پدر و مادر عزیزم امیدوارم مرا راضی کنید چون شما خیلی حق بر گردن من دارید چون با چه زحمتی مرا به سن ۱۹ سالگی رسانیدید و از دوستان قوم و خویشان می خواهم اگر از من بدی دیدن مرا ببخشند و اگر اراده قادر متعال به کشتن من بوسیله دشمن قرار بگیرید باز هم جز شرمساری و خجالت در مقابلش چیزی ندارم که مرا هم از چنین فیض عظیمی برخوردار کرد به هر حال امیدوارم خداوند مرا مورد عفو و بخشش قرار دهد و به فضل کرامتش همچنین به دعای خیر پدر و مادر و برادران و خواهرانم مرا نیز در زمره شهدا محسوب بدارد و به تبار حسینیان واصلم گرداند و امیدوارم بزودی زود انقلاب اسلامی ایران پیروز شود و مستضعفین جهان از زیر سلطه جنایت کاران آزاد شوند .
ابتدا از استاد جمال ۸ هزار تومان طلب دارم باید حساب کنید .
از استاد اکبر ۲۰۰۰ هزار تومان طلب دارم آن هم باید حساب کنید.
حسین حاجی اسدی ۲۴۴۰ تومان طلب دارم .
و ۱۱ هزار تومان توی دفترچه ام است آن را بگیرید و به برادرم محمود بدهید و پولهایی که شیراز طلب دارم هم محمود بگیرید و برای خودش چون از من ۲۱ هزار تومان طلب دارد.


ما را در شبکه های اجتماعی دنبال نمایید:
لینک کوتاه: http://ganjine-420.ir/Pbm4r

نظر خود را بیان کنید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.